من وجود دارم...

ساخت وبلاگ

"از جا می پرم

اگر فقط می توانستم افکارم را کنار بگذارم بهتر می شد

افکار از هرچیز بی مزه ترند، حتی بی مزه تر از گوشت تن .

همین طور یک ریز کش می آیند و مزه ی عجیبی به جا می گذارند.

تازه ، کلمه ها هم هستند ؛ توی افکارند.

کلمه های نا تمام ، طرحی ناقص از جملاتی که مدام تکرار می شوند.

باید تمام کُنَ...

من هّس...

مرده، مارکی دورولبون مرده.

نیستم

هس...

خوبه ، خوبه ، و هیچ وقت تمامی ندارد.

بدتر از باقیش است، چون خودم را مسئول و شریک جرم حس میکنم

مثلا این طرر نشخوار دردناک را - من وجود دارم - منم که ادامه میدهم!

من.

همینکه بدن زندگی را شروع کرد خودش ادامه می دهد؛

ولی فکر را ،

منم که ادامه اش میدهم و بازش می کنم

من وجود دارم.

فکر می کنم که وجود دارم.

عجب

این احساس هستی چه مارپیچ دور و درازیست ؛

و من خیلی آرام بازش می کنم.

کاش می توانستم جلوی فکر کردنم را بگیرم.

سعی می کنم ، موفق میشوم!

انگار کله ام پر از دود می شود و باز از سر گرفته می شود .

دووود.

فکر نکنم.

نمی خواهم فکر کنم.

فکر می کنم که نمی خواهم فکر کنم.

نباید به این فکر کنم که نمی خواهم فکر کنم ، چون این هم باز یک جور فکر است.

پس هیچ وقت تمامی ندارد؟

فکر من خود من است.

برای همین است که نمی توانم بس کنم

در همین لحظه هم - وحشتناک است - اگر هستم به این خاطر است که از بودن بیزارم.

این منم ، منم که خودم را از آن نیستی که طالبش هستم بیرون می کشم .

نفرت و بیزاری از بودن هم ، خودش شیوه ایست برای وا داشتن من به بودن ؛ به فرو کردن من توی هستی."

تهوع - ژان پل سارتر

پ.ن.

البته ، به نظر من، فکرِ من ،خودِ من نیست.

هیچ...
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myhouse بازدید : 10 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1402 ساعت: 12:45