یک روز بارانی

ساخت وبلاگ

صبح با سردرد بیدار شدم.

بچه ها نسبتا خوب بیدار شدن ، ولی دختر هزار تا بهانه آورد و نمیخواست بره مدرسه. تا لحظه ی آخر طول کشید آماده شدنش، و با اینکه زود بیدار شدیم ، بازم دیر رسیدیم!

بیرون ، حال و هوای زیبایی بود ...

بارون ، برف پاک کن ، آب هایی که تو خیابونا وایسادن ، چاله های آب ، شیشه های بخار گرفته ، صدای چرخای ماشینا رو آسفالت خیس ....

یه لحظه به ذهنم رسید که تو کل زمستون تو اینجور هوایی نرفته بودیم .

تو راه هوس پیراشکی داغ کردم ، ولی هیچ جا به ذهنم نرسید که داشته باشن!

پس وقتی اومدم خونه یه کیک سیب فوری، روی گاز پختم و با چای داغی که ازش بخار بلند میشد نوش جان کردم.

بعد هم برای ناهار خورشت اسفناج رو تو دیگ سنگی بار گذاشتم و پلو هم ریختم تو پلوپز.

خواهرم اینجا بود، گیتارشو برداشتم و برای دومین بار تمرین کردم.

الآن تو آشپزخونه ی تمیز و گرم و پر از بوی غذا نشستم ، پسر از مدرسه اومده، برای خواهرم و دوستش هم جداگونه ناهار گذاشتم که ببره با خودش ، (قرار بود صبح بره خونه و ناهار درست کنه، ولی برنامه ش عوض شد .الانم میخواست ساعت ۱ و ۲ بره تازه ناهار بپزه! )

امروز یه روز خاکستریه ، ولی یه روز خاکستری شفاف ...

هیچ...
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myhouse بازدید : 8 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 12:39