زندگی

ساخت وبلاگ

می تونم بگم دوران سختی از زندگیم رو پشت سر گذاشتم و یا شاید هنوزم دارم پشت سر میذارم...

بار خیلی سنگینی رو شونه هام حس می کردم و واکنشم به سنگینی این بار ، سرزنش خودم بود که چرا نمی تونی؟ مشکل از خودته که نمی تونی ...

به قول مشاور، دخترم بچه ی سختیه و من خودمو برای این سختی مقصر می دونستم ، شاید هنوزم خودمو مقصر می دونم ....

مثلا بدون اغراق یه ساعت و نیم زمان می ذاشتم و باهاش حرف می زدم تا از نقطه ی ۱ برسونمش به ۲ و درست یه دقیقه بعد، سرِ یه چیز بیخود برمی گشتیم به صفر ....

آدم مگه چقد تحمل داره؟ چند ساعت می تونم خودمو بالا نگه دارم و ادامه بدم؟

بعد

کم کم خرد میشدم، فرو می ریختم ، چیزی می گفتم که نباید، کاری می کردم که نباید ...

و بعد خودمو مقصر می دونستم ... اون بچه ی توئه، پس همه چیز تقصیر توئه...

بعد دقت کردم دیدم هر وقت شکست می خوره یا چیزی اشتباه پیش میره من به شدت احساس میکنم این شکست ، شکستِ منه، این اشتباه ، تقصیر منه ولی هر وقت موفق میشه با خودم می گم چقد باهوشه، چقد  بچه ی خوبیه، چقد کارش درسته!

انگار اشتباهاتش تقصیر منه، ولی موفقیاتشو خودش به دست میاره!

نمی دونم چرا اینجوریه و نمی دونم چطوری درستش کنم.

ولی از اون نقطه ای که بودم کمی بالاتر اومدم و این خوشحالم می کنه...

روزایی که همش گریه می کردم، روزایی که فکر می کردم هیچ وقت تموم نمیشن، روزایی که همه ی وزن خلقت رو ، روی قلبم احساس می کردم؛ دارن ازم دور و دورتر می شن و من به خاطرش سپاس گزارم....

هیچ...
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myhouse بازدید : 108 تاريخ : يکشنبه 19 تير 1401 ساعت: 23:27