خسته بودم.
یه گوشه دراز کشیدم برای خودم.
کم کم چشمام گرم شد، ولی هنوز خواب نبودم.
پسرم اومد پیشم، دید چشمام بسته س، آروم یه چیزی گفت، جواب که ندادم گفت مامان خوابه.
یه دقیقه بعد، پتوشو آورد انداخت روم.
هوا گرم بود ،ولی من قلبم ذوب شد و با وجود گرما ،پتو رو کنار نزدم و خواب رفتم ...
هیچ...برچسب : نویسنده : myhouse بازدید : 34