حالم یه جوریه.
دلم گرفته .
برعکس بیشتر مواقع، دلم می خواد با کسی حرف بزنم.
همسر سر کاره و از ۵ باری که بهش زنگ زدم ۱ بارو جواب داد و اونم زود رفت، چون کار داره.
مامان هم با خواهراش دور هم جمع بودن و دیگه زود قطع کردم ولی حسودیم شد به خواهراش و از دستشون عصبانی و کمی خشمگین شدم.
دلم می خواد خواب دیشبم رو تعریف کنم که دو تا دختر دوقلو به دنیا آوردم و با اینکه در واقعیت اصلا و ابدا دیگه بچه نمی خوام، ولی تو خواب حس خوبی داشتم و الان دلم برای اون دوقلوهام که خیلییییی کوچیک بودن تنگ شده و دوس دارم دوباره بخوابم و ببینمشون.
و خواب چند شب پیشترها که من یه جورایی تبدیل شده بودم به چیزی که مارها رو جذب می کردم و دورم جمع میشدن ودوسم داشتن و من با اینکه از مار خیلی می ترسم تو خواب حس بدی نداشتم.
دلم می خواد تعریف کنم که این دوره داروهای اعصابمو مرتب مصرف نکردم و می خوام دیگه بیخیالش بشم و قطع کنم ولی بازم زنگ زدم به مطب و وقت مشاوره تلفنی گرفتم و با خودم گفتم از دوره ی بعد قطع می کنم و اینکه نمی دونم حالم خوبه یا بده. نه خیلی خوبم و نه خیلی بد و نمی دونم الان نرمالم یا نه؟ و نمی دونم به دکتر بگم خوبم که فقط داروهامو تمدید کنه یا بگم که داروهامو نخوردم و می خوام قطع کنم و حالم خوب نیست و به هم ریخته م و سردرگمم و توی هپروتم.
زندگیمو دارم جلو می برم، خیلی کارها دارم می کنم، ولی انگار خودم نیستم یا تو هوا معلقم مثلا.
از اینکه هرچی می گردم و فکر می کنم و سعی می کنم دوتا کلاس برای بچه ها هماهنگ کنم که زمانشون یکی باشه و خودم هم بتونم برم باشگاه موفق نمیشم. و بچه ها رو کلاس بردن خیلی سختهههههه.
دیگه از چی؟
نمی دونم.
فقط می دونم دلم می خواد از همه چیز در هم و بر هم حرف بزنم و یکی باشه که بشنوه منو، ولی هیچ کسو ندارم.
هیچ...برچسب : نویسنده : myhouse بازدید : 46