دقیقا همین الان احساسات ِ درونم ، داره فوران میکنه؛ دارم منفجر میشم
به هیچ چیز فکر نمی کردم و فقط کارامو میکردم
از دیروز تا امروز انگار ۱۰ روز طول کشیده برام
وقتی همسر در مورد یه مساله جدی و مهم صحبت کرد،اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که الآن وقتش نیست . بعد یادم افتاد به همه ی وقتایی که چیزی رو میخواستم بهش بگم و وقتش نبوده و نگفتم و ریختم تو خودم ، پس چیزی نگفتم و گوش کردم
ولی هیچ جوابی براش نداشتم
و یهو ، فوران شروع شد.
احساس عدم امنیت تمام وجودمو گرفت
گریه کردم ؛ و بله ،همسر ناراحت شد که یه بار اومدم حرف بزنم و اینا، پس برای دفعه ی بعد همون اول باید بگم الان وقت حرف زدن و تعریف مساله جدید نیست، وقتی هنوز مساله جدی قبلی حل نشده
حرفا تموم نشدن ، ولی دیگه خسته شدم از نوشتن
شایدم تموم شدن
الان طاقت نفس کشیدن بچه ها رو هم ندارم، ولی پسر عصر ۲ ساعتی خوابیده و بعیده زود خواب بره ، پس با یه عالمه تکون خوردن و حرف زدن و بهانه گرفتن طرفم
الان میخوام بمیرم؟
نه، نمی خوام
می خوام خوب بشم، خیلی خوب. همه چیز خوب بشه .
هیچ...برچسب : نویسنده : myhouse بازدید : 59