بغل سرد پاییز

ساخت وبلاگ

دیگه مثل اون دورانی نیستم که همه چیز گوگولی و رومانتیک بود.

آفتاب، آسمون،ابر،بارون،برف،خورشید،هوای سرد ، پاییز؛ همه چیز.

هنوز یادمه اون حسی رو که چشمام قلبی میشد برای هرچیزی.

حالا اینجوری نیستم، اولش ناراحت و عصبی بودم که چرا نمیتونم مثل اون وقتا محو زیبایی ابرا بشم، ولی بعدش قبول کردم.

قبول کردم که چیزهایی در من فرق کرده.

اشکال نداره.

ولی هنوز یه چیزهای کوچیکی وجود داره که نمیدونم از کجا میاد:

صبح ها که میرم بیرون، هوای سرد زمستونی(میدونم هنوز پاییزه،ولی این سرمایی که حس میکنم زمستونیه) عجیب به دلم میشینه.

پشت فرمون، یهو متوجه میشم تابش آفتاب گرمای مطبوعی داره و ته دلم احساس راحتی میکنم.

وقتی از میدون بزرگ شهر رد میشم و بوی چمن برای چند لحظه بینیمو پر میکنه ، بی قرار سعی می کنم چند ثانیه ی دیگه تو ریه م نگهش دارم.

لحظه ی اولی که تو کوچه ی پر درخت، بعد از بارون ، بوی خوش برگای خشک ِ خیس شده ی پاییزی میخوره به مشامم، دلم میخواد زمان همین جا وایسه و من تا ابد بتونم بو بکشم.

آخ از بوی پاییز.

بله، امروز برای چند دقیقه با خودم فکر میکردم درسته تو دیگه ادم رومانتیک قبلی نیستی، ولی پاییز واقعا قشنگه.

پ.ن.

دلم عجیب لک زده برای دیدن این منظره زمستونی:

زمین خاکی باغ با ته مونده ی بوته های گیاه های خشک شده، که یخ زده. یخ های کریستالی زیبا و سرد.

زیباییش، سرماش، بوش.

هیچ...
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myhouse بازدید : 25 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 9:49